تحقیق در مورد زندگینامه نادرشاه افشار

دانلود تحقیق و مقاله رایگان با عنوان تحقیق در مورد زندگینامه نادرشاه افشار

مختصري از زندگي نادر
نادر موسس سلسله افشاريه در محرم 1100 هجري در دستگرد (از توابع درگز خراسان) متولد شد. ظاهراً طايفه افشار (اوشار) از اقوام ترك صحرانشين بودند. معروف است كه اين طايفه از بيم حمله مغول، تركستان را ترك كرده در آذربايجان استقرار يافتند.

شاه اسماعيل صفوي شعبه اي از اين قوم را به خراسان شمالي كوچاند و در نواحي ابيورد ساكن كرد تا سدي در برابر حملات ديگر چادر نشينان به شهرهاي آباد خراسان باشند. قشلاق افشارها در حوالي دستگرد و درگز بود.

نادر به شعبه « قرقلو» (قرخلو) طايفه افشار انتساب داشت. در خانواده اي فقير و گمنام پرورش يافت.

وي در ايام جواني طي منازعاتي كه با تركمنان و كردان نواحي قوچان ، ازبكان، تاتارهاي مرو و جنگاوران هم قبيله خود كرد به دلاوري و بهادري معروف شد. ياران او از ايل افشار و كردان درگز و ابيورد بودند كه با او خويشي داشتند. از طايفه جلاير هم سيصد چهارصد نفر به سركردگي «طهاماسب قلي وكيل» با نادر همراهي كردند.

نادر در آغاز به طهماسب ثاني كه در پي تسلط افاغنه بر ايران در صدد احياي سلطنت رفته بود، پيوست. اما از همان آغاز ، اختلافات و درگيريهاي بين او و شاهزاده جوان صفوي رخ داد كه سر انجام منجر به خلع طهماسب ثاني شد.

نادر در اين روزها خود را سر گرم تسخير نواحي شرقي ايران و جنگ با افغانان ابدالي كرد و حوزه فعاليتهاي رزمي خود را به آزاد سازي نواحي ساحلي بحر خزر و بيرون راندن قواي اشغالگر معطوف ساخت.

نبرد سرنوشت ساز نادر با اشرف افغان كه به دنبال محمود افغان خود را پادشاه ايران خوانده بود، در 6 ربيع الاول 1142 هجري در كنار رودخانه «مهماندوست» دامغان رخ داد كه به هزيمت سپاه افغان و پيروزي لشگريان ايران انجاميد. غلبه دوباره نادر بر سپاه اشرف افغان در كنار دهكده «مورچه خورت» اصفهان در 20 ربيع الثاني 1142 هجري اتفاق افتاد و با آزاد سازي پايتخت صفويان به حكومت افغانها پايان داده شد. اما بقاياي سپاه افغان بعد از كشتارهاي فراوان در اصفهان و شيراز هنگام فرار به سوي بلوچستان هلاك شدند و سر اشرف افغان نيز به علامت پيروزي قطعي براي نادر فرستاده شد.از اين زمان به بعد نادر در صدد قلع و قمع سركشان محلي و بيرون راندن سپاهيان عثماني از نواحي شهرهاي غربي و شمال غربي ايران بر آمد.

اقدام ناشيانه شاه طهماسب ثاني در حمله به عثمانيها در جمادي الثاني 1143 هجري و شكست وي در همدان و تن دادن به عقد قرار دادي نابرابر، بهترين بهانه را براي خلع شاه طهماسب صفوي از سلطنت و باز شدن ميدان براي دستيابي نادر به حكومت را بوجود آورد. هر چند نادر به تيز هوشي يكي از فرزندان كوچك شاه طهماسب ثاني را به نام عباس ثالث به جانشيني برگزيد و خود را پيشكار وي معرفي كرد، در واقع اين آغاز به دست گيري سلطنت توسط نادر بود.

بعد از اين فراز و نشيبهاي سياسي، نادر مجدداً با جنگ عثمانيها را دنبال كرد تا محاصره بغداد پيش رفت، در ضمن به زيارت عتبات عاليات پرداخت. نادر در روز 14 ذيقعده 1146 هجري خبر ولادت نوه خود شاهرخ فرزند رضا قلي ميرزا (از خواهر شاه طهماسب ثاني) را شنيد. وجود اين طفل موجب انتقال «مشروع» سلطنت از خانواده صفري به دودمان افشاري مي شد.

به موازات فتوحات نادر در نواحي قفقاز (حمله به داغستان، محاصره تفليس، فتح گنجه ، و ايروان) وي مهياي برگزاري «شوراي مغان» شد. در 8 رمضان 1148 هجري در جمعي عظيم از بزرگان و اعان و حكام نواحي مختلف ايران كه در دشت معان گرد آمده بودند و با قيد شرايطي چند ، رسماً خود را پادشاه ايران خواند و به نام خويش سكه زد.

در اين مرحله از زندگاني جهانگشاي خراساني اقداماتي چون لشگر كشي به قندهار براي جلوگيري از فتنه طايفه غلزائي افغان، حمله به هندوستان و فتح دهلي ، و يورش به بخارا و تصرف خوارزم ديده مي شود.

اين لشگر كشي ها گر چه بافتح و پيروزي هم همراه بود، ولي در عين حال نسبت فشار و ستم مالياتي بر ملت ايران گرديد.

حادثه اي كه بعدها تاثير سوئي بر حكومت خاندان نادر گذارد در 28 صفر 1154 هجري اتفاق افتاد. در اين روز نادر حوادثي چند از جمله تير اندازي و زخمي شدن وي در مازندران موجبات دگرگوني در احوال و شخصيت نادر شد و در نواحي مازندران به يك سلسله اعمال خشونت منجر گرديد و به فرمان وي فرزند ارشدش رضاقلي را كور كرد.

لشگر كشي مجدد و ناموفق نادر به داغستان براي سركوبي و تسلط طوايف آن مناطق، حاصلي جز زيانهاي جاني و مالي نداشت.

در روابط با عثماني علاوه بر سعي در بازپس گيري نواحي متصرفي خاك ايران، نادر هماره كوشش مي كرد تا روابط حسنه اي از لحاظ مذهبي نيز ميان دو كشور شيعي مذهب ايران و سني مذهب عثماني به وجود آورد كه اين امر با سر سختي طرف مقابل به جائي نمي رسيد.

اين برخوردها باعث فشار نظامي نادر به عثماني و تصرف نواحي مختلف عراق و تشكيل انجمن ديني شد، اما بروز شورشهاي داخلي در شروان، فارس، و گرگان توجه نادر را از حل مسائل مذهبي منحرف كرده وي را وادار به بازگشت به ايران كرد.

در آخرين سالهاي زندگاني نادر تغيير احوال و اخلاق و سخت گيريهاي شديد وي و حاكمانش ، عامل وقوع طغيان هائي در ايالات شد كه در اين ميان شورش «عليقلي ميرزا» برادرزاده نادر و حاكم سيستان ، خطري جدي براي حكومت به وجود آورد.

نادر كه 2 جمادي الثاني 1160 هجري براي سركوبي شورش كردها، خيمه و خرگاه خود را در «فتح آباد» نزديك قوچان بر افراشته بود، به تحريك عليقلي ميرزا «برادرزاده اش» و به همدستي چند تن از امراي درباري به قتل رسيد.

به دنبال اين واقعه و در اوج هرج و مرجي كه همه جا را فرا گرفته بود، سران افشاريه عليقلي ميرزا را به نام «عليشاه» و لقب «عادلشاه» به سلطنت نشاندند.

تمام پسران نادر به هلاكت رسيدند و فقط نوه او «شاهرخ» كه 14 سال داشت در مشهد محبوس شد.

در نيمه دوم قرن هيجدهم ويراني واحدهاي توليد كشاورزي در ايران آغاز گرديد و سبب زوال عمومي اقتصاد كشور شد و اين امر نيز تضادهاي طبقاتي و همچنين تضادهاي دروني طبقه فئودال را تشديد كرد. قيام سال 1709 قبيله افغان قلجي (قلزايي) عليه حكومت فرمانروايان صفوي با پيروزي قيام كنندگان پايان پذيرفت.
سران قبايل افغان با استفاده از زوال دولت صفوي ، در سال 1721 به ايران لشگر كشيدند. در سال 1722 اصفهان گرفته شد و شاه سلطان حسين صفوي تاج خود را به مير محمود داد. در همين موقع تركيه ايالات كنار مرزي دولت از هم پاشيده صفوري را تصرف كرد. سلطه استيلاگران افغان و ترك ، ويراني نيروهاي توليدي كشور را به دنبال خود داشت. بهره كشي وحشيانه مالياتي، غارت مستقيم، استداد خشن و پيگرد مذهبي، جنبش وسيع آزادي بخش توده هاي مردم را عليه يوغ بيگانگان به اوج رسانيد.
نادرقلي افشار، سركرده يك دسته از فئودالهاي خراسان، كه اوضاع پيش آمده را به درستي ارزيابي مي كرد، به اردوگاه طهماسب پسرشاه سلطان حسين كه از اصفهان به استر آباد گريخته بود رفت. او پس از متحد كردن قبايل جنگجوي خراسان و مطيع كردن آنها ، به جنگ با افغانان پرداخت و در سال 1730 بود كه آنها را از ايران بيرون راند. عمليات نظامي نادر عليه تركان نيز بسيار موفقيت آميز بود: او در سال 1731 ، كرمانشاهان ، همدان و تبريز را ديگر اشغال كرده بود. با وجود اين ، بدون جنبش هاي آزادي بخش و حمايت توده هاي وسيع مردم ايران، نادر قادر نبود در مبارزه با اشغالگران، پيروز گردد.
بدون شك، نادر از همان ابتداي فعاليتهاي سياسي خويش، هدفهاي آزمندانه داشت. با وجود اين، مسأله بيرون راندن استيلاگران اجنبي به خودي خود سبب افزايش اعتبار و نفوذ او در ميان محافل مختلف مردم گرديد و اين امر در سال 1736 موجب «انتخاب» او براي شاهي ايران شد.
فئودالها به دوعلت از نادر حمايت مي كردند:
يكي اينكه : آنها با رام كردن توده هاي مردم كه در زمان جنگهاي آزادي بخش عليه افغانان و تركان فعاليت زيادر از خود نشان داده و فئودالها را متوجه خطري جدي ساخته بودند، سخت علاقه داشتند.
طبقه فئو دال ، براي سركوبي كشاورزاني كه عليه ستم مالياتي قيام كرده بودند و نيز براي تعدي به آنها ، به دستگاه جبر و فشار نيرومندي احتياج داشت.
ديگر اينكه : در شرايط ركود اقتصادي و خانه خرابي و عدم قدرت پرداخت توليد كنندگان مستقيم ، جنگ با ساير خلق ها و كشورها و غارت آنها براي طبقه فئودال ،‌ مهمترين منبع درآمد بود. الهام بخش و سازمان دهنده اين جنگ هاي استيلا گرانه نيز نادر بود.
تاريخ نگاران درباري انگيزه هاي واقعي لشگر كشي هاي نظامي را پرده پوشي كرده اند. مثلاً ، آنها لشگر كشي به هندوستان را به عنوان انتقام نادر از مغول كبير به خاطر پذيرش فراريان ايران نمودار ساخته اند. در صورتي كه ، خود نادر هدف هاي غارتگرانه لشگر كشيهاي خود را ، خيلي آشكارا و بي پرده فاش مي ساخته. مثلاً او در يكي از گفتگوهايش با سركرده هاي نامي چنين گفته : « … بايد كشوري پيدا كرد كه براي ما فايده داشته باشد» .
برخي لشگر كشيهاي استيلاگرانه نادر موفقيت آميز بود. مثلاً ، قشون او در هندوستان و آسياي ميانه فاح گرديد.
پيروزيهاي نادر آنقدرها قابليت نظامي او را نشان نمي داد كه ضعف دشمن او را.
هندوستان در سالهاي قبل از جنگ دچار زوال اقتصادي و سياسي بود، بخارا و خوارزم نيز كه از خان نشين هاي مستقل فئودالي تشكيل مي شدند، به وسيله جدالهاي دائمي ويران شده بودند. در جنگ با دشمنان نيرومندتر نيز ، نادر دچار شكست شد (مثلاً لشگر كشي به داغستان و جنگ با تركيه در سالهاي 1746 ـ 1743 )
نادر در نتيجه كشور گشاييهاي خويش (به ويژه لشگر كشي به هندوستان) ثروت كلاني به چنگ آورد. او اين ثروت ها را در خزاين قلعه كلات متمركز نمود و از آنها ديناري هم خرج نمي كرد. براي را انتداختن جنگ، نگهداري قشون و دستگاه اداري دولت نيز پول زيادي لازم بود كه او سعي مي كرد اين مبلغ را با تشديد بهره كشي از مردم ماليات دهنده ايران تأمين كند.
توده هاي مردم در دوره مورد پژوهش ما ، مانند گذشته ، بي حقوق بودند. آ“ها كه وابسته به محل پرداخت ماليات و احراي وظيفه بودند، نمي توانستند آزادانه سكونتگاه يا چادرگاه خود را ترك كنند و در عين حال غالباً به فرمان شاه ، به ايالات مختلف كشور كوچانده مي شدند.
حكومت شاه به تقويت واحدهاي توليد كشاورزان و افزايش بازده آن علاقه اي نشان نمي داد. تدابير گوناگوني كه براي ترميم آبياري و كشت زمينهاي رها شده انجام مي گرفت بسيار محدود بود و هدفهاي سياسي و نظامي ـ استراتژيكي داشت. مثلاً مرو پايگاه نظامي حمله به خيوه و بخارا ، به ناحيه زراعتي ثروتمندي تبديل گرديد.
نگاهداري دستگاه دولت و به ويژه قشوني پر عده با تمام سنگيني خود بر روي شانه هاي مردم ماليات دهنده ايران فشار وارد مي ساخت. سنگين ترين كار براي آنها تهيه آذوقه ، علوفه ، لباس يك شكل و مهمات براي قشون بود. ضمناً ، اين نوع مالياتها بارها تا چندين برابر افزايش يافت . گذشته از مالياتها مقرر ، مالياتهاي غير منتظره اي نيز به نفع سپاه تعيين مي گرديد.
او براي اجراي لشگر كشيهاي استيلاگرانه ، پرداخت حقوق به سربازان و صاحب منصبان ، به مبالغ كلان پولي احتياج داشت. به منظور تامين اين مبالغ ، بخشي از بره ـ مالياتي كه قبلاً به صورت محصول گرفته مي شد، به فرمان نادر به ماليات پولي تبديل گرديد.
يكي از دانشمندان مي گويد : « تبديل بهره كالايي به بره پولي باعث گسترش بيشتر بازرگاني و صنايع شهري و بطور كلي سبب توسعه توليد كالا و همراه با آن گردش پول مي گردد » . در شرايطي كه توسعه روابط كالايي ـ پولي كم است و كشاورزان در وضعيت بدي قرار دارند، چنين تدابيري منجر به خانه خرابي آنها مي شود.
گذشته از تهيه مايحتاج براي قشون و پرداخت جريمه هاي پولي ، رعايا وايليات مجبور بودند ماليات بر در آمد، ماليات سرانه ، عوارض ديگري كه طبق معمول گرفته مي شد و نيز مبالغي به ماموران دستگاه اداري دولت بپردازند و «وظايف» گوناگوني هم انجام دهند.
چنانكه ما دريافته ايم ، ويژگي اساسي اين دوره ، جلب وسيع رعايا به خدمت نظامي بود ( چيزي كه در زمان صفويان به چشم نمي خورد )‌ . در نتيجه اين كار ، عده زيادي كشاورز از كار توليدي جدا شدند .
يكي از اسناد مهمي كه براي بررسي سياست مالياتي نادر شاه وجود دارد، فرمان شاه در سال 1151 هجري است. اين فرمان درباره گرفتن برخي مالياتها از بخشي از مردم كشور براي مدت سه سال است. بر مبناي اين فرمان و اطلاعاتي كه در منابع آمده، مي توان مالياتها و «وظايف» اساسي را كه در دولت نادرشاه وجود داشته معلوم كرد و اصطلاحات مربوط به آن را به طور دقيق مشخص ساخت. همچنين مي توان برخي مالياتها و «وظايفي» را كه قبلاً در منابع نامي از آنها نبود، مشخص ساخت.
بررسي متن فرمان ياد شده ما را بر آن مي دارد كه خبر موجود در كتابها را در مورد اينكه نادرشاه همه مردم كشور را براي سه سال از تمام مالياتها معاف كرده رد كنيم. طبق اين فرمان، بسياري از مالياتها و وظايف ، از جمله كمرشكن ترين آنها رساندن مايحتاج براي قشون براي مردم لغونگرديد. رعاياي كه در زمينه هاي خالصه و تيول مي نشستند از پرداخت ماليات معاف نشدند. ازقرار معلوم ، اين زمينها بخش اعظم زمينهاي كشور را تشكيل مي داده.
گذشته از اين، از مطالبي كه در منابع آمده روشن مي شود كه حتي تخفيف هايي كه فرمان از آنها نام برده ، در عمل رعايت نشده ، تازه در برخي ايالات ميزان مالياتها تا چندين برابر نيز افزايش يافته.
مردم براي پرداخت مالياتهاي زياد شده، مجبور بودند كه نه تنها تمام محصول اضافي ، بلكه مقدار زيادي از محصول لازم خود را نيز بدهند. تمام اينها ، به ويراني واحدهاي توليدي كشاورزان كه اساس اقتصاد كشور بود منجر شد و باعث تشديد زوال عمومي اقتصادي گرديد.
در نتيجه ويراني واحدهاي توليدي كشاورزان، صنايع دستي از مواد اوليه بازرگانان از تجارت بسياري از كالاها محروم گرديدند. به پيشه وران و بازرگانان نيز ، جريمه هاي پولي زيادي بسته شد. آنها موظف شدند كه گذشته از پرداخت اين جريمه ها، براي قشون شاه نيز ، به قيمت ارزان كالا تهيه كنند.
شورشها و قيامهاي درون دولت نادر و همچنين جنگهاي پي در پي با كشورهاي همسايه ، امكانات بازرگاني داخلي و خارجي كشور را كاهش مي داد. زندگي در بسياري از شهرها از بين رفته بود. قيمت آذوقه جند برابر افزايش يافت و در برخي ايالات كشور گرسنگي شديدي كه همراه با بيماريهاي همه گير بود آغاز گرديد.
براتيشف و گليتسين ، ديپلمات هاي روس مي نويسند : « خود ايران با تمام سكونتگاههايش دچار ويراني شده و به هر كجا نظر كني ، فقر ، بدبختي و ناتواني است » . « … اما در مورد دولت ايران ، من در هيچ كجا ، به جز گرفتن پول براي شاه ، از طريق شكنجه هاي ظالمانه و گرسنگي چيز ديگري نمي بينم »
طبيعي است كه ركود اقتصادي كشور در اوضاع قشون نيز منعكس گرديد ، سربازان نادرشاه ، مدتها هيچ مواجب نگرفتند و غلباً از سهم بري از غنايم جنگي نيز محروم مي شدند و در عوض مجازات و جريمه مي گرديدند. آنها كميابي شديدي را در آذوقه لباس يك شكل و مهمات تحمل مي كردند.
چنين وضعي سبب بروز نارضايي در قشون مي گرديد و اين نارضايي به فرار ، شورش و پيوستن به قيام كنندگان تبديل مي شد.
نادر در حالي كه با تمام قوا حكومت خود را تحكيم مي كرد، حقوق حكام و سركردگان نظامي محلي را محدود كرد و مقدار زمينهاي دولتي و سلطنتي را ( به طور كلي با گرفتن زمينهاي واگذار شده به فئودالها ) افزايش داد.
او تدابيري نيز در جهت تضعيف موقعيت افتصادي و نفوذ سياسي ماموران عالي رتبه اداري و سر كرده هاي نظامي و تقويت وابستگي آنها به مركز به كاربست و موقعيت قشر بالاي روحانيت شيعي را سخت متزلزل ساخت. گذشته از اين ، جنگهاي اشغالگرانه او كه كشاورزان را خانه خراب مي كرد، در آ‚د فئودالها را نيز ، به نوبه خود ، كاهش مي داد. بخش قابل توجهي از طبقه حاك كه از سياسيت نادر ناراضي بودند به جناح مخالف حكومت او تبديل شدند.
وضع واقعي كشور با ادعاي تاريخ نگاران درباري و برخي دانشمندان خارجي ، مبني بر اينكه گويا نادر ايران را « از آن موقعيت پست خود تاحد اولين دولت آسيا » ارتقا داده به كلي تناقض داشت.
سياست ماجراجويانه و اشغالگرانه نادر سبب تشديد بره كشي از جانب دولت ، مالياتهاي بي حساب و مصادره اموال افراد شد و اين امر نيز باعث تشديد سريع مبارزات طبقاتي گرديد . مبارزات طبقاتي مردم در فرار دسته جمعي رعايا و ايليات از سكونتگاهها و چادرگاههايشان ، خودداري از پرداخت ماليات و اجراي وظيفه و بالاخره در قيامهاي خلقي نمودار مي شد.
مبارزه طبقاتي در دولت نادرشاه سال به سال شديدتر مي گرديد. اگر در دهه چهارم قرن هيژدهم ، بيشتر بوشهاي منفعل مبارزه يعني ترك سكونتگاه ، خودداري از پرداخت ماليات و پيوستن به آشوبهاي فئودالي در بين توده هاي مردم رواج وسيعي داشت. در عوض در دهه پنجم شكل اساسي مبارزه ، قيامهاي خلقي عليه حكومت شاه بود.
همزمان با جنبشهاي آزادي بخش در ايالات غير ايراني ، كه در زمان صفويان نيز روي مي داد ، در دوره مورد پژوهش ما ، در نتيجه تشديد سريع بهره كشي فئودالي ، جنبشهاي خلقي در خود ايران نيز به طور وسيعي گسترده شد. در استر آباد ، مازندران ، فارس ، سواحل خليج فارس ، گيلان و سيستان قيامهايي خلقي در گرفت .
علت اساسي و مستقيم قيامها و شورشهاي مورد پژوهش ، پيش از اينكه ظاهر شوند و دامنه اي چنين وسيع بيابند ، تشديد ستم مالياتي بود. مثلاً ، براتيشف ، ماموو ر ثابت روس در ايران كه همزمان و شاهد تمام اين وقايع بوده ، در گزارشي كه در سال 1744 به هيئت رئيسه امور خارجه روسيه مي دهد ، بدرستي مي نويسد : « اين آشفتگي فقط ناشي از حكومت خشن و ظالمانه شاه است ، زيرا گرد آوري و غارت غير انساني و هميشگي پول و ذخاير غله ، تهيه لباس براي قشون ، مهمات ، گلوله توپ ، گاري براي حمل آذوقه و توپ و رساندن لباس و ساير كالاها و ذخاير ياد شده به اردوگاه ، براي تامين مخارج ايستگاههاي پستي و بسياري تقاضاهاي بي شمار ديگر ، كه قاعده مشخصي هم ندارد ، چنان سبب مزاحمت و درماندگي ايرانيان شده كه آنها را به سر حد نابودي رسانيده» .
چنانكه ياد آورد شديم ، محمد كاظم نيز شروع بسياري از قيامها را با بستن مجدد ماليات هاي كلان مربوط دانسته.
نيروهاي اساسي قيامها را ، رعايا و ايليات تشكيل مي دادند . با وجود اين ، خواستهاي آنها تقسيم مجدد مالكيت زمين و واگذاري زمينها به كشاورزان يا برابري اجتماعي و غيره نبود.
آنها يگانه مسبب تمام بدبختي هاي خود را نادر مي دانستند و به جاي اينكه عليه تمام نظام بره كشي فئودالهاي مختلف بپاخيزند ، فقط عليه تشديد ستم مالياتي حكومت شاه قيمام مي كردند. بدين جهت بود كه قيام كنندگان به مبارزه با نمايندگان حكومت شاه ، ماموران مالي و ماليات بگيران مي پرداختند.
بسياري جالب است كه بيشتر قيامهاي بزرگ ، پس از اجراي ماليات بندي جديد سال 1743 آغاز شده : در عوض سالهاي 1747 ـ 1743 پيوسته قيامهايي در فارس ، خوزستان ، گيلان ، استر آباد ، مـازندران ، سيستان و سواحل خليج فراس به وقوع پيوست .
قيامهاي خلقي سالهاي 40 ـ 30 در ايران ، داراي تمام ضعف هايي بود كه ويژه جنبشهاي كشاورزان در دوره فئوداليزم است.
قيام كنندگان داراي هدف ، خواست و برنامه عملي كه به روشني بيان شده باشد نبودند ، قيام نيز داراي سازمان بندي ضعيف و بي تشكلي بود . حتي بين آن دسته از قيامهايي كه همزمان هم رخ مي داد ، ارتباط موثري وجود نداشت ( مثلاً قيام سال 1744 در فارس و استر آباد).
البته اين موضوع تعجب آور نيست كه در شرايط پراكندگي فئودالي قطعات مختلف كشور ، قيامها نمي توانستند يكباره تمام ايران را فراگيرند.
چنانكه يكي از دانشمندان مي گويد ، كشاورزان در دوره جنگهاي كشاورزي ، «جنبش خود را با ترس و تقبل خطر آغاز مي كردند ، بدينجهت در پيكار خويش نه تنها با اقشار محافظه كار ، بكله با تمام اقشار ديگر مخالفان نيز متحد مي شدند و سر انجام ناگزير شكست مي خوردند » .
اين گفته در مورد دولت نادر شاه نيز به طور كلي صدق مي كند . كشاورزان در حالي كه عليه حكومت شاه قيام مي كردند ، غالباً از فئودالها و دولت تركيه كمك مي خواستند (مثلاً در فارس ، خوي و سلماس ) كه اين امر بدون شك ، گواهي بر ضعف و بي تشكلي قيامها بود.
شركت نمايندگان برخي از گروههاي طبقه حاكم در قيامهاي خلقي ، مبين نارضايي آنها از سياست داخلي و خارجي نادرشان و كوشش آنها براي استفاده از قيامها به منظور بهبود وضعيت اقتصادي و نفوذ سياسي خودشان بود.
فئودالهايي كه به قيامها جلب مي شدند ، اكثراً به قيام كنندگان خيانت مي كردند و با شاه وارد ساخت و پاخت مي شدند.
اتحاد رعايا و ايليات با فئودالها نمي توانست طولاني و با دوام باشد، زيرا هدف هاي آنها با يكديگر تفاوت داشت. توده هاي مردم عليه تشديد ستم فئودالي قيام مي كردند و مبارزه آنها عيناً متوجه سياست ماجراجويانه نادر بود ، در صورتي كه فئو دالها از تفوق شاه ناراحت بودند و تلاش مي كردند كه سهم خود را از بره كشي مالياتي از مردم افزايش دهند.
سازمان بندي ضعيف ، بي تشكلي و محل بودن قيامها ، نبودن رهبراني كه به طور پيگير براي منافع خلق مبارزه كنند ، تضادهاي دروني قيامها و خيانت فئودالها ، همه به كمك هم سرنوشت هر قيام را از پيش تعيين مي كرد.
قتل و كشتار و ويراني و غارتي كه با سركوبي قيامها همراه بود ، تاثير بي اندازه بدي در وضعيت ايالات در بر گيرنده جنبشها مي گذاشت.
سركوب كنندگان لطمات ويران كننده اي به واحدهاي توليدي كشاورزان وارد مي ساختند ، به طوري كه اين لطمات تا سالهاي بسيار قابل مرمت نبود. با وجود چنين سركوبي هايي ، قيامهاي ياد شده نقش تاريخي بزگي را بازي كردند ، زيرا همين قيامها بودند كه از اجراي نقشه هاي استيلاگرانه جديد جلو گرفتند و نيرهاي دولت فئودالي نادر را نابود كرده ، خود يكي از علل تلاشي آن دولت شدند.
نادرشاه با جنگهاي استيلاگرانه اي كه در طول دهه هاي چهارم و پنجم قرن هيجدهم به راه انداخت ، توانست دولت بسيار بزرگي تشكيل دهد . ارمنستان ، گرجستان ، آذربايجان ، افغانستان ، بخشي از داغستان ، خان نشين هاي خيوه و بخارا و ايالات شمال غربي هندوستان با اعمال زور جزء اين دولت شده بودند. بخشي از زمينهاي اشغال شده به ايالات دولت نادر شاه تبديل شده بود و بخشي ديگر سرزمين هاي واسلي اين دولت بود.
مطيع كردن جبري خلقها و كشورهاي مختلف بوسيه نادر و اتحاد آنها در چارچوبه يك دولت فئودالي ، با بهره كشي بيرحمانه و سركوبي خونين مبارات رهايي بخش و طبقاتي خلقها ارتباط داشت. تمام اينها در وضعيت نيروهاي توليدي كشورهاي تسخير شده ، تاثير بدي داشت و از پيشرفت اقتصادي و فرهنگي اين خلقها جلوگيري مي كرد.
در دهه پنجم قرن هيجدهم ، ايالات غير ايراني دولت نادر را جنبش هاي آزادي بخشي فرا گرفت : گرجستان در عرض ده سال (1744 ـ 1735 ) عرصه قيام هاي سختي بود كه عليه شاه در مي گرفت و نتيجه آنها جلو گيري از تلاش نادر براي تبديل گرجستان به ايالات زير فرماندهي مأموران شاه بود. افغانستان نيز ميدان قيامهاي پي در پي قبايل شد. جنبش آزادي بخش كشاورزان ، اقشار زحمتكش شهري و جادرنشينان عادي بودند. در اين جنبشها فئودالها نيز (معمولاً در نقش رهبر) شركت داشتند.
با وجود اين ، ترس از گسترش قيامهاي خلقي و وحشت (هنگام شكست قيامها) از دست دادن تمام يا قسمتي از امتيازات غالباً فئودالها را به آشتي با حكومت شاه مي كشانيد.
جنبش هاي آزادي بخش عليه يوغ شاه نقش مثبتي در سرنوشت تاريخي اين خلقهاي بازي كرد.
تلاشهاي جندين ساله و نا موفق نادر براي سركوبي مبارزات رهايي بخش و جنبشهاي خلقي سبب تلاشي قشون شاه و كاهش شديد كارايي نظامي آن شد.
نيروهاي دولت فئودالي ايران ديگر به پايان رسيده بود و سر انجام ، اين دولت در زير فشار بحران اجتماعي ـ سياسي و اقتصادي نابود شد.
قيامهاي خلقي ايران و جنبش هاي آزادي بخش خلقهاي اسير شده و همچنين تبديل بخش بزرگي از طبقه حاكم به جناح مخالف حكومت شاه سبب منفرد شدن نادر گرديد.
در ژوئن سال 1747 او در نتيجه توطه چند نفر از سركردگان نظامي كه زماني نسبت به او وفادار بودند به قتل رسيد. پس از مرگ نادر ، دولت او از هم پاشيده شد و دوره نفاقها و جدالها در ايران آغاز گرديد و ، به استثناي دوره هايي كوتاه ، تا پايان قرن هيجدهم ادامه يافت.
بدين ترتيب ، بر مبناي واقعياتي كه در اين كتاب آورده شده ، مي توان در باره سيماي غارتگرانه نه تنها سياست خارجي ، بلكه سياسيت داخلي نادر شاه نيز قضاوت كرد. سر تا سر تاريخ پيدايش، توسعه و سقوط دولت نادر مؤيد اهميت قاطع شرايط اقتصادي و نقش توده هاي مردم در تاريخ جامعه است.

تاريخچه آرامگاه نادر
به استناد منابع دوره افشاريه ، نادر در زمان حيات دستور ساخت آرامگاهي را براي خود و خانواده اش داده بود كه اين امر در شهر مشهد انجام پذيرفت ، «محمد علي حزين لاهيجي» در تاريخ خود پيرامون اين موضوع مي نويسد :
در آن شهر ] مشهد [ مقبره عاليه جهت خود عمارت نموده انجام داده بعد از اتمام بر ديوار آن بقعه اين بيت نوشته ديدند :

در هيچ پرده نيست نباشد نواي تو
عـالـم پــر از تــو و خاليست جاي تو

و چندان كه تفحص كاتب نمودند معلوم نشد. »

صاحب «عالم آراي نادري» نيز ضمن نام بردن از اقدامات نادر ، اشاره كوتاهي به ساختمان مقبره وي دارد كه به گونه اي مختصر اينچنين نگاشته است :
« و ديگر حسب الامر اقداس مقرر شد كه در قبله خيابان بالا در جنب عمارات چهار باغ شاهي ، مقبره اي از خشت و گل بنا نهادند و اين آثار در سنه خمس و اربعين و مايه بعدالمالف من الهجره النبويه ] سال 1145 [ به اتمام رسيد.»
بعد از حادثه قتل نادر ، سر و تن او را به مشهد آوردند و در اين مقبره به خاك سپردند . اما در اثر مرور ايام و حوادث ديگر و نيز سست بودن بنا ، خرابيهائي در آن بروز كرد تا آنجا كه جهانگردي فرانسوي به نام «رنه دالماني» كه در سال 1907 ميلادي ديداري از شهر مشهد داشته اثري از آن آرامگاه ـ به اعتراف خودش در سفرنامه ـ نديده است. و شايد خرابي بنا توجه او را به خود جلب نكرده باشد. اين سياح اروپايي دليل امر را خراب كردن بناي آرامگاهي توسط «آقا محمد خان قاجار» دانسته كه ظاهراً درست به نظر نمي رسد چرا كه طي سالهاي بعد همان بناي قديمي مورد مرمت و بازسازي قرار گرفت.
ظاهراً اولين تعمير كه در بناي آرامگاه نادر صورت گرفته در سال 1296 شمسي بود در اين سال جمعي از اعضاي كميته حزب دموكرات خراسان كه علاقمند به بزرگداشت نادر بودند ، بر اثر مشاهده وضع آرامگاه كه محل گاري خانه و در شكه خانه شده بود ، دست به كار شد . با خراب كردن بنا و ساختمانهاي متصل به آن به تجديد ساختمان پرداختند. خصوصيات آرامگاهي كه در آن زمان ساخته شد و همچنين مساحت و وضع باغ نادري به قرار زير بود.
بناي آرامگاه عبارت بود از يك ايوان در جلو و دو اتاق كوچك و راهرو در طرفين آن . محل آرامگاه در وسط ينا و دو اتاق در مسرق و دو اتاق در مغرب آن و يك اتاق نسبتاً بزرگ در پست محل آرامگاه و دو راهرو كوچك در طرفين آن.
مساحت زير بناي آن جمعاً 545 متر مربع بود. مساحت كل زمين و باغ آرامگاه 37/15469 متر مربع مي شد. بناي مقبره وسط باغ بود . ساختمان آن 26 متر طول و 22 متر عرض و 6 متر ارتفاع از كف زمين داشت. همه بنا آجري به اتاق غربي بود . اتاق آجري كوچك با سقف شيرواني در طرفين بود و در آهني ورودي باغ در جهت جنوبي حاشيه خيابان قرار داشت. همچنين گلخانه اي به عرض 5 متر و طول 6 متر و ارتفاع 4 متر در زاويه شمال شرقي باف ساخته شده بود. آب انبار مخروبه اي در ضلع شرقي باغ قرار داشت. ديوار اطراف باغ تا ارتفاع 2/1 متر با آجر و پس از آن تا ارتفاع 75/1 متر از خشت خام ساخته شده بود. اين بنا به مرور زمان در اثر رطوبت و بي توجهي رو به ويراني گذاشت.



مطالب مرتبط